احترام به شخصيت كودكان( جلسات حاج اقا بهرامي)
روایتی از امام صادق علیه السلام هست که می فرماید: بچه هر سال،4انگشت(انگشت دست بچه) رشد می کند. « یزید الصبی فی کل سنة أربع أصابع (مکارم الاخلاق، ص223).
• « قالَ رَسولُ اللَّهِ (ص): الوَلَدُ سَیدٌ سَبعَ سِنینَ وَ عَبدٌ سَبعَ سِنینَ وَ وَزیرٌ سَبعَ سِنینَ. فَإن رَضیتَ خَلائِقَهُ لإحدی وَ عِشرینَ وَ إِلاّ فَاضرِبْ عَلی جَنبِهِ فَقَد أعذَرتَ إلی اللَّهِ تَعالی؛ فرزند، هفت سال مولی، هفت سال بنده، و هفت سال وزیر است. پس اگر در سال بیست و یکم روحیات او مورد رضایت تو بود (شکر خدای نما) و الاّ واگذار، که در پیشگاه خدا معذوری. (وسائل الشیعه، ج10، ص476). از این حدیث، بچه هفت سال سرور و آقاست. دو نکته دیگر هم میشود استفاده کرد:
1) بچه را هرگز پیش دیگران خرد نکنیم. اگر او بزرگ و سرور و آقاست، نه تنها پیش ما اینگونه باید باشد بلکه پیش دیگران هم نباید خرد شود ولو هر کاری کرده است. حتی اگر بچه کار بدی کرده، من بغلش کردم، دستش را گرفتم و بردمش ولی شخصیتش را نباید خرد کرد.
2) بچه را نباید خیط کرد. مثلاً در جمع خانومها، معمولاً به هم مشغولند اصلاً گویا بچه در صحنه نیست. او که سرور و آقاست، یک بار که صدا زد، باید بگی بله مامان نه این که هی بگوید مامان مامان مامان... خب داشتی میگفتی. خیلی بده که بچه را پیش بقیه حساب نکنیم. بر فرض غذا شور شده، الان بچه چایی را ریخته. گیر بدیم که همین تو بودی که نذاشتی من حواسم به غذا باشد، غذا شور شده و اصلاً با بچه نمیشود زندگی کرد. (در حالی که بچه اصلاً اون موقع خواب بوده).
مثلاً میخواهیم دیگران نبینند بچه ما کمی شیطان است، میگیم بیا بشین اینجا. بعد یواشکی هم بهش میگیم اگه تکون خوردی، وای به حالت. این خیلی شکننده است برای بچه. حالا صحنهها را در ذهن بیاورید که بچهها چقدر رنگشان عوض میشود و خرد میشوند.
در بحث زورآزمایی و اینها، بچه که زورش به پدر و مادر نمیرسد. مگر مهمان چقدر قرار است خانه ما بماند. چرا باید میوه زندگیمان زیر دست و پای خودمان و مهمان له شود؟ هفت سال آقاست. وقتی بچه از در میآید داخل، آقا دارد میآید. حالا فرض کنید دماغش هم دراومده! کثیف هم هست! شلوارش هم پاره است! برای اون بچه که فرقی نمیکند. همهاش یکی است. حال این دماغ وارفته اومده، مهمانها هم اصلاً رفتند. میگیم برو برو، نیا این ور! اصلاً اگر قرار است صحنه را نبینم، من باید برم و آقا را محترمانه بغل کنم و ببرم.
حفظ سیادت فرزند همه جایی است. اگر میرویم در حیاط و میبینیم بچه بالکل خودش را کثیف کرده و حتی جای بوسیدن نداره، همان جا هم او سرور است. چطور اگر کدخدایی از اسب زمین بخورد و بیفتد در باتلاق، بازهم کدخداست. حتی پر گل و لا هم باشد، نمیروند موهایش را بکشند که!! میگن آقا دستت را بده. بزرگی کدخدا در گل و لای هم حفظ میشود. بزرگی بچه فقط وقتی تر و تمیز است، نیست. وقتی بچه کثیف است هم آقاست. نباید بد و بیراه گفت. پیش دیگران زور بزنیم حرمت بچهها را نگه داریم. پیش دیگران عیبهای بچههایمان را به هیچ عنوان ذکر نکنیم تا شخصیت او حفظ شود. این خیلی کشنده است برای بچهها که عیبش را غیر از پدر و مادر بفهمند. خب، پدر و مادر چون شبانهروز با بچه هستند، خیلی برای بچه هم مهم نیست. ولی اگر از زبان پدر و مادر بشنود که عیبش را به دیگری بگویند، مثلاً هی گفتم چایی نخور، هی خورد... به اندازه بارون بهار ... . اگر عیب را گفتیم و بدش نیامد، شخصیت بچه را متلاشی کردیم و این خطرناک است. بچه باید حساس باشد که عیبش را نگوییم. بچه جلوی دیگران اگر اشتباه کند، خودش دارد داغون میشود. من باید به دادش برسم، جمعش کنم که داغونتر نشود (نه مامان چیزی نشده). اگر پول به او دادیم، بقیهاش را خرج کرده، نیایم به دیگران بگویم.
اگر چایی ریخته روی زمین، من به جای چایی، شخصیت بچه را نریزم. اگر بچه زمین بخورد، در عالم ما اینگونه است ولی در عالم خودش کل شخصیت او زمین خورده جلوی دیگران. لذا نگذاریم بچه در چشم دیگران کوچک و خوار شود.
اسم خوب و حفظ شخصیت
این که انقدر به ما سفارش شده اسم خوب پیش بچهها بگذاریم،چون اسم خوب باعث سربلندی بچه است. او کیف میکند که صدایش بزنند برای همین هم گفتند بچه را خوب صدا بزنیم.
معمولاً شخصیت بچهها در جاهایی که دیگران هم هستند، حفظ نمیکنیم. باید حواسمان باشد.
شش-هفت سال اول، بچه همین است. هیچ کار خاصی از نظر دینی نمیخواهد انجام بدهیم. اول جسم او باید بیاید روی کار و بعد هم شخصیت او. مثال دانهای که زیر خاک است و دارد رشدش را میکند و احتیاج به برخی مراقبتها دارد ولی دیگر نمیخواهد با قیچی هر روز جاهایی را که لازم است، بچینیم.
تربیت کودک در این سن، احتیاجی به کلاس و درس و غیره ندارد. همین است فقط. هی اسیر وسوسههای شیطان نشویم که این که نشد تربیت. بلکه هر چه هم خواستیم یاد بدهیم، باید در فضای بازی باشد فقط و بدون هرگونه فشار.
اگر کوچه خطرناک نیست، مشکلی ندارد بچه برود. بازی کند با بچههایی که زنده هستند. البته اسباببازی هم خوب است، اگرچه بیجان است اما هر دو لازم است برای بچه. خود من هم باید برای بچه وقت بگذارم. اگر نیمساعت در خانه با من بازی کند، خود به خود نیم ساعت از بازی کوچه او کم میشود. اگر وقت گذاشتم بیرون بردمش، از بازی بیرون او با دیگران کم میشود. مستقیم نباید به بچه گفت خیابان و کوچه نرو. بلکه حرص بچه را هم بیشتر میکند. الانسان حريص علي ما منع منه.انسان بر چیزی که از آن نهی میشود، حریص است. به جای منع مستقیم، حواس بچه را پرت کنیم.اگر قبلاً من با بچه بازیهای شیرین کرده باشم، بهش بگم بریم خونه که مامان باهات بازی کنه، میاد و از کوچه و ... میگذره. ولی نمیشه به بچه گفت بریم خونه سبزی پاک کنیم، یا کار تلخ دیگه. البته دقت کنیم که به بچه بازی با هم سن و سال خودش، خیلی میچسبد. این را ازشان نگیریم (اگر نه مشکل دارد، نه خطری دارد و نه کار خلافی میکنند).
اگر بتوانیم به نرمی به بچه بفهمانیم که ما از ته دوست داریم که این هفت سال بازی کنی و در کنارش آموزشهایی برای هفت سال بعد و بزرگتر شدندش هم بدهیم،خیلی خوب است. مثلاً دخترم بزرگتر شد، چادر میپوشد، پیش نامحرم نمیرود ( بچه هول نکند که ای بابا، این که همش محرومیت است. در کنار اینها باید برای بچه شیرینیهایی هم تصویر کرد).
ولی حواسمان باشد که بچهها تیز هستند؛ کاری نکنیم که بگه، إ، پس من سال دیگه نمیتونم برم بازی و... . بگیم، ماشالله دخترم اون موقع خانم میِشه، همه ازش پذیرایی میکنن. یادته کوچک بودی،روسری نداشتی، حالا دیگه خانم شدی، بزرگ شدی، روسری داری.
به بچه نگیم هی نرو تو کوچه؛ بگیم رفتی تو کوچه مامان، این میوه را هم با دوستت بخور، این بازی را هم بکن. منتهی، حرفی بزنیم که با سروریاش بسازد.
باید عادلانه عمل کرد.
پادشاهی در خواب دید که همه دندانهایش ریخته. همه به او میگفتند: همه نزدیکانت قبل از تو میمیرند و شاه همه را توبیخ میکرد اما کسی آمد که عاقل هم بود و گفت:« عمر شما از همه نزدیکان بیشتر و بلندتر است». تعبیر همان مطلب قبل بود اما اعلی حضرت خوشش آمد.
بیشتر وقت بگذارید برای بچهها، به پارک ببریمشان، باهاشون بازی کنیم. در خانه علاوه بر کارهای خودمان، شریک شیرینیهای بچه بشویم. ما باید بیشتر از بچههایمان حرکت کنیم، گاهی دم در برویم، برایشان خوراکی ببریم، پول ببریم که چیزی بخرند. هی بچهها نیایند از ما پول بخواهند! اگر هوا گرم است، خوب خودمان برایش بستنی بخریم (بچه اگر ببیند پدر و مادر حالش را میفهمند، به آنها علاقهمند میشود، دل به آنها میبندد و دیگر آن موقع در مشت پدر و مادر است).
این در قفل کردن، باعث میشود خانه تبدیل به زندان شود. جواب نمیگیریم و فایدهای ندارد. این که بچه فکر کند پدر و مادر به او اطمینان ندارند و به او شک دارند، برای بچه خیلی رنجآور است.
قال امام صادق«ع»: احمل صبیک حتی یأتی علیه ست سنین ثم ادبه فی الکتاب ست سنین ثم ضمه الیک سبع سنین فادبه بادبک فان قبل صلح و الا فخل عنه (وسائل الشیعه؛ ج 51، ص195) «کودکت را تا شش سالگی نزد خود نگاه دار و پس از آن به مدت شش سال به آموزشگاه بسپار که درس بخواند و تربیت شود.»
تا بچه شش سالش شود، بچهات را بردار، بچه خودش بار است تا این سن. لذا تا شش، هفت سال انجام این کار اشکالی ندارد ولی به گونهای که انجام دهیم که بچه نرم بیاید روی پای خودش. مثلاًموقع غذا خوردن، اگر بچه 3-4 قاشق بیشتر نخورده و میگه بده به من، اگر بتوانیم او را وادار کنیم که چند قاشق بیشتر بخورد که عیبی ندارد. مثلاً بگیم مامان، یه قاشق دیگه بخور تا من لقمهام را قورت بدهم، مامان یه قاشق دیگه بخور، من برم آشپزخانه و بیام. اما لازمهاش این است که حوصله به خرج بدهیم. حالا یه ذره هم ریخت و پاش شود.
نگیم حالا چون من بهش غذا میدهم، بچه حتماً فلان میشود. نه، بعضی مسائل مال سن است. سن که بالا برود، خود به خود برطرف میشود.اگر بچهای الان جیغ بکشد، دیگر در 20 سالگی که جیغ بچهگانه نمیکشد. ولی عجله هم نکنیم و حوصله داشته باشیم.
ضعف و ناتوانی در کار
یکی از دلایلش این است که اون موقعی که بچه ذوق داشت؛ پدر و مادر با بچه راه نیامدند. یک سنی هست که بچه می خواهد خودش کارش را انجام دهد، خیلی ریخت و پاش می کند، کثیف می کند (مثلا خودش می خواهد غذا بخورد). این مساله دستور و آداب خاصی هم نمی خواهد فقط در این سن باید حوصله کنیم ولی پدر و مادر ها معمولا حوصله نمی کنند. به خصوص در مهمانیها ؛ اگر بچه بد غذا بخورد، پدر و مادر دعوایش می کنند. بچه هم برای خودش حساب و کتابی می کند و می گوید: خب مامان بهم غذا بده!! هم دعوا نمی شم، هم سرزنش نمی شم، هم ریخت و پاش نداره.
اگر حساس نباشیم، برخی قضایا خودشان حل می شوند.
اگر بچه عادت دارد به انگشت خوردن، قضیه را حساس نکنیم. مثلا بگیم: مشکلی نداره، کوچیکی اگر می خوای انگشتت رو بخوری بخور!! بعد در یک سنی انگار برای خودش هم سخت می شود و هی می خواهد یواشکی انگشت بخورد و دیگران نفهمند!! آن موقع زمان ترک است و باید پدر و مادر کمک کنند و به بچه بگوییم می تونی، کاری نداره، انگشتت رو دربیار، دیدی تونستی نخوری. حالا جایزه هم میشه گذاشت.
اگر مساله حساسیت پیداکرد؛ بچه ها همان جا مچ شما را هم می گیرند و هر وقت بخواهند شما را اذیت می کنند، برای این که لج شما را در بیاورند روی همان نقطه ای که حساسیت داریم دست می گذارند. مثلا بعضی بچه ها به دماغشان ور می روند بعد نگاه مامان می کنند و می خواهند لجش را دربیاورند و هی دستش رو می کنه توی دماغش.
مواظب باشیم بعضی وقت ها خود بچه ها می خواهند حساسیت بتراشند. مثلا اگه بچه میگه مامان بهم غذا بده. بگیم چشم، حالا که دخترم بزرگ نشده اشکالی نداره، من بهش غذا می دم؛ خود به خود بچه یاد می گیرد.
حاج اقا بهرامي
كلاس تربيت فرزند